گروه فرهنگ و هنر مشرق - یکی از راههای کسب شناخت بویژه در ارتباط با فرهنگها و ملتها سفر است؛ سفرنامههایی که در طول تاریخ نوشته شده، حاصل سفرهای افرادی بوده که به نقطهای از زمین سفر کردهاند و مشاهدات خود را بویژه در حوزه آداب و رسوم بازگو کرده و در قالب سفرنامه در اختیار خوانندگان قرار دادهاند. در این میان برخی دست به نوشتن شرح اتفاقات سفرشان میزنند و سفرنامههایی را ترتیب میدهند که خواننده را در فضا و موقعیت تجربهشده قرار میدهد. از این منظر همچنان سفرنامهها دارای ارزش است و نویسندگان آنها با روایت جزئیات سفر خود، بخش زیادی از خوانندگان را با اتفاقات سفر خود روبهرو میکنند. بماند که شاید حالات و فضایی که نویسنده یک سفرنامه تجربه میکند، از سوی فرد دیگری تجربه نشود و حتی اگر خواننده یک سفرنامه، خود در آن موقعیت قرار گیرد، آن موقعیت را درک نکند. از این منظر اهمیت نوشتن سفرنامهها بر کسی پوشیده نیست و شاهدیم که با وجود سهل شدن سفرها در روزگار کنونی [به این خاطر که پیشرفتهای تکنولوژیک به کمک بشر آمده و رنج سفر را در مسائلی مانند حملونقل هموار کرده است] باز هم روایت مشاهدات برای طیف بسیاری از مخاطبان، ارزش خواندن دارد.
«محمدرضا وحیدزاده» سفرنامهای از سفرش همراه با جمعی از نویسندگان و اهل قلم به سواحل دریای عمان و خلیجفارس نوشته و در آن زاویهای از جنوب ایران را به نمایش گذاشته که شاید کمتر مخاطب ایرانی از آن باخبر باشد. زوایایی از جنوب ایران که شاید پای خواننده کتاب بعد از این هم به آنجا باز نشود. برای مثال رفتن به نقطه صفر مرزی آن هم در منطقه بلوچستان رویدادی است که شاید خواننده هیچگاه موفق به تجربه آن نشود. حال بماند که دلهره جا گذاشتن یکی از همراهان در آن نقطه نیز یکی از همان تجربیاتی است که هیچگاه به خواننده دست نمیدهد. مگر میشود جایی بروید و همسفر خود را فراموش کنید؛ آن هم در نقطه صفر مرزی؟!
قبل از سخن گفتن از «ماهیخوران» وحیدزاده، جا دارد برای پی بردن به اهمیت تالیف و انتشار چنین کتابی، چند پرسش را باهم مرور کنیم. شناخت ما از محیط پیرامون چقدر است؟ ما چقدر از آن چیزهایی که نامشان را در ذهن داریم شناخت دقیق و همراه با جزئیات داریم؟ آیا برای مثال، آن میزان که فکر میکنیم نسبت به یکی از شهرهای کشور خودمان [به طور مشخص در این کتاب خلیجفارس و نوار ساحلی آن] شناخت نسبی داریم یا تنها شناخت ما محدود به خواندهها و احیانا شنیدههای ما - همانها هم اغلب ناقص و یا فاقد جزئیات - است؟ شنیدههایی که گاهی عینی نیست و همراه با قضاوت فرد گوینده است. البته منظور و مراد از شناخت، معرفت کامل به تمام جزئیات یک مساله نیست، بلکه شناختی مدنظر است که فرد بتواند با اطمینان نسبت به آن سخن بگوید و نزد خود مطمئن باشد سخنانش برخاسته از تجربیات است.
وحیدزاده در این کتاب ۱۸۰ صفحهای، تلاش کرده در روایتهای خود - که موجز بودن اصلیترین ویژگی آنها است - تصویری از نوار ساحلی خلیجفارس و دریای عمان را پیش چشمان خواننده ترسیم کند که حتی رسانههای رسمی [در اینجا مراد رسانه ملی است] نیز آن تصویر را نشان ندادهاند.
شاید عبارت «اشکها و لبخندها» برای روایت وحیدزاده از این سفر تعبیر مناسبی باشد، زیرا او زشت و زیبای مناطق جنوبی را پیش چشمان خواننده خود به نمایش درآورده است. در این کتاب خواننده از زبان قلم وحیدزاده میشنود که چه ظرفیتهایی مانند زیباییهای طبیعی که میتواند محلی برای جذب گردشگر خارجی باشد وجود دارد ولی به خاطر سوءمدیریت و اغلب بیتوجهی مسؤولان، از آن غفلت شده است: «سیریکیها شهرشان را یکی از زیباترین شهرهای ساحلی جهان میدانند و به استناد نظر گردشگران، معتقدند از جهت زیبایی طبیعت و زاویه طلوع خورشید، این شهر را فقط میتوان با لیسبون پرتغال مقایسه کرد». اما این یک روی سکه روایت «ماهیخوران» از نوار ساحلی در جنوب ایران است و نویسنده سعی دارد با نشان دادن تصویر فقر و محرومیت در منطقه، این دو را باهم پیوند دهد که به خاطر استفاده نکردن از امکانات و ظرفیتهای موجود در منطقه، غبار محرومیت بر چهره بومیان منطقه نشسته است؛ مردمی که بیتوجهی، آنها را در موقعیتی قرار داده که وحیدزاده هرقدر تلاش دارد گوشهای از آن را نشان دهد اما تلخی آن بر کام خواننده مینشیند.
سفر به سواحل خلیجفارس که روایت آن در این کتاب بازگو شده، در واقع از سوی نیروی دریایی ارتش تدارک شده، به همین خاطر خواننده همراه با نویسنده پا به منطقهای نظامی در ساحل خلیجفارس میگذارد که در شرایط عادی چنین امکانی برای او فراهم نیست. این تنها بخشی از آن تجربهای است که شاید برای خواننده هرگز فراهم نشود. مشاهده دستاوردهای نظامی و توان مهندسی نظامی مهندسان ایرانی در ساخت و تجهیز ادوات نظامی از دیگر موقعیتهایی است که در «ماهیخوران» با آنها روبهرو خواهید شد. حتی لذت شیرجه زدن با لباس در آبهای خور هم از آن تجربیاتی است که شاید در هر شرایطی هرکسی دل و جرات آن را نداشته باشد پس باید با اطمینان گفت از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.
نثر و زبان این کتاب روان است و وقتی کتاب را دست میگیرید، احساس نمیکنید مشغول خواندن یک اثر مکتوب هستید، بلکه گمان میکنید پای صحبتهای نویسنده نشستهاید و او مشغول تعریف کردن برای شما است. نویسنده در این کتاب خودسانسوری نکرده، به این معنا که هم از عقاید و باورهایش سخن گفته و هم کودک درون را آزاد گذاشته و او را سرکوب نکرده، زیرا او در بخشهایی چنان رفتارهای شیطنتآمیزی از خود بروز میدهد که خواننده شک میکند با یک همسر و پدر روبهرو است. این مساله سبب شده شاهد متنی صمیمی و دلنشین باشیم.
حتی وحیدزاده در نامگذاری کتابش نیز شیطنتی ظریف به خرج داده که توصیه میکنیم برای روبهرو شدن با آن کتاب را که نشر قاف منتشر کرده تهیه کنید و بخوانید.
*وطن امروز